می زنم فریاد کی دادار پاک
مر چرا آورده ای ازخود به خاک
تو ،مرا ، از روح خود دادی سرشت
لوح هستی ام چه می خواهی نوشت
گر منم تو در زمینم جای نیست
گو ترا این حلقه ها درپای چیست
ور تویی من بایدم اعلاء شدن
قطره ای اندر دل دریا شدن
این تو را در تن چرا زندان کنی
تا به کی در مسلک رندان کنی
روزهجران کی شود آخر تمام
کی چِشَم ایام وصلت را بکام
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: عارفانه ها


















































